دیدگاهی است دایر بر این که معنا در زندگی از داشتن نسبت خاص با جوهری نامیرا و روحانی حاصل میشود. بهنظر میرسد که دیدگاه روحمحور بر مبنای پیوستن روح به خداوند در ساحتی معنوی نظیر بهشت استوار است؛ دیدگاهی که توماس آکویناس، تولستوی و متفکران دینی معاصر به آن معتقدند. امکان دیگر هم این است که بگوییم معنا از ارج نهادن به امر الهی در درون خود –روح- حاصل میشود.
دو استدلال عمده در تأیید دیدگاه روحمحور وجود دارد:
- نظر عوام که تولستوی هم به آن اشاره کرده این است که باید کاری باشد که ارزش انجام دادن را داشته باشد، و اگر هیچیک از کارهایی که کسی انجام میدهد تفاوتی در جهان پدید نیاورد، هیچکاری ارزش انجام دادن را ندارد، و انجام دادن این کار نیازمند داشتن خویشتن نامیرا و روحانی است. مخالفان این نظر بیان میکنند که برای اثرگذاری بیپایان لزومی ندارد نامیرا باشیم، و ضرورت این تأثیرگذاری بیپایان برای تحقق معنا هم جای تردید دارد.
- دسته دوم بحث لزوم وجود روح برای تحقق عدالت را مطرح میکنند که چنین عدالتی برای زندگی معنادار ضرورت دارد؛ مشابه چیزی که در کتاب مقدس هم وجود دارد. اما ساختار استنتاجی این استدلال هم مانند استدلال قبلی ضعیف است؛ اینکه چرا باید باور داشت زندگی ابدی پس از مرگ برای تحقق معنا ضرورت دارد! از سوی دیگر نامیرایی مستلزم آن نیست که فرد جوهر روحانی نامیرایی داشته باشد (آگاهی فرد میتواند در کامپیوتری هم ذخیره شود).
منتقدان طبیعتگرا مثالهای نقضی در برابر ادعای روحمحور مطرح میکنند. در واقع نظریه روحمحور در نهایت بر ادعاهای مربوط به ابتنای معنا بر کمال متکی است که بهدلیل ساده بودن جذاب است؛ در حالیکه از نظر این منتقدان نامیرایی برای زندگی بیمعنا شرطی کافی است.