گاه می ‌اندیشم

دانش نگار صبا فدوی

گاه می ‌اندیشم

دانش نگار صبا فدوی

گاه می ‌اندیشم

هر زمان که می‌اندیشیم و معنا را جستجو می‌کنیم، زیستن در جهان پدیدار را رها کرده ایم. پس «گاه هستیم، گاه می‌اندیشیم».

معنای زندگی (بخش دوم: دیدگاه خدامحور)

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۵۵ ق.ظ

فراطبیعت‌گرایان بر مبنایی متافیزیکی مدعی‌اند که معنا در زندگی در ارتباط با ساحتی معنوی است که این ساحت می‌تواند خدا یا روح باشد. بر این اساس اگر خدا یا روح وجود نداشته باشد یا نتوان با آن‌ها رابطه مناسبی برقرار کرد، زندگی بی‌معنا می‌شود. بنابراین فراطبیعت‌گرایان قایل به دو دیدگاه خدامحور و روح‌محورند. بر اساس دیدگاه گروه نخست، زمانی وجود فرد دارای معناست که بتواند غایتی را که خداوند برای او معیّن کرده است محقق سازد، وجود زندگی پس از مرگ برای آن ضرورتی ندارد. این نظریه‌پردازان غایت‌نگر، در این‌که غایت مورد نظر خداوند چه می‌تواند باشد اختلاف نظر دارند:

گروه اوّل معتقدند یگانه منبع، قواعد اخلاقی تغییرناپذیر است. گروه دوم نیز خلق شدن به دست خداوند به هر دلیلی را عامل ضروری بودن زندگی ما می‌دانند. گروه سوم هم بر بحث نیّت خداوند برای شکل دادن به جهان تأکید دارند که در آن زندگی معنایی مشابه شی هنری به خود می‌گیرد که در آن زندگی همه به یک اندازه معنادار است. گروه چهارم هم بر خدا به‌عنوان موجودی لایتناهی بیشتر تأکید دارند تا موجودی صاحب غایت، آن‌ها معتقدند برای این‌که وضعیتی متناهی معنادار باشد، آن وضعیت باید معنای خود را از وضعیت دیگری که واجد معناست کسب کند و این تسلسل وضعیت‌های متناهی معنادار تنها در چیزی لایتناهی خاتمه می‌یابد، در موجودی فراگیر که نیازی به فرا رفتن از خود نداشته باشد که همان خداست. گروه پنجم ادعا می‌کنند که خدا باید باشد تا جهان عادلانه‌ای وجود داشته باشد تا زندگی ما بی‌معنا نشود؛ و گروه آخر هم بحث با محبت یاد کردن خدا از ما را مطرح می‌کنند که باعث معناداری زندگی ما می‌شود.

نقد نظر فراطبیعت‌گرایان: بنابر دیدگاه غایت‌نگر، معیاری خارج از غایت خداوند باید وجود داشته باشد که مضمون بایسته غایت خداوند را تعیین کند. از سوی دیگر قواعد اخلاقی جهان‌شمولی وجود ندارد که برای معنادار شدن زندگی ضرورت داشته باشد، هم‌چنین مسئله ضروری یا امکانی بودن زندگی هم روشن نیست به چه معناست. ایراد مشترکی که می‌توان به همه این نظرات غایت‌نگر وارد کرد این است که اگر خداوند غایتی برای ما معیّن کرده است، در واقع شأن ما را تنزّل داده و امکان کسب معنا از تحقق غایت مذکور را ریشه‌کن کرده است. در مورد استدلال موجود لایتناهی هم این ایراد وجود دارد که برخی از وضعیت‌های متناهی بدون این‌که معنای خود را از وضعیت معنادار دیگری بگیرند می‌توانند معنادار باشند. امّا در بحث جهان عادلانه و محبت خدا طبیعت‌گرایان معتقدند جهان مادی کاملاً قادر است از عهده کار خدا بربیاید، از سوی دیگر روابط محبت‌آمیز بسیار بیشتر از یادکردی از سر محبت –در مورد خدا- به زندگی معنا می‌بخشد.

به‌طور کلّی ایرادی که تمام دیدگاه‌های خدامحور با آن مواجهند این است که زندگی افرادی چون مادر ترزا و آلبرت اینشتاین و... بدون هیچ شخص معنوی، قادر یا خیر مطلقی هم که بنیاد جهان مادی است، معنادار است. چرا باید تصور کنیم وجود ساحتی معنوی برای عمق دادن به معنا ضرورت دارد؟ اگر این مربوط به صفات خاصی است که مختص به خداست، و دوست داشتن چنین موجود کاملی می‌تواند معنابخش باشد؛ پس خداوند به‌عنوان یگانه منبع معنا، باید بی‌شباهت به ما باشد؛ چون هرچه شباهت او به ما بیشتر باشد دلیل بیشتری در اختیار خواهیم داشت که می‌توان معنا را در غیاب خدا، از خودمان به دست‌بیاوریم؛ از سوی دیگر اگر بی‌شباهت به ماست پس چگونه می‌توانیم از طریق نسبت داشتن با او کسب معنا کنیم، یا چگونه می‌توان به چنان موجودی تشبه جست؟ چرا موجودی کاملاً بی‌نقض برای معنا ضرورت دارد؟ چرا موجودی بسیار خوب امّا ناقص، قادر به بخشیدن معنا نباشد؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی